تمام پیامک هایی که از روز اول خواستگاری برام داده بود تا امروزو نگه داشتم و خیلی از وقت ها مرور کردنش منو زنده میکنه...
یه روزی حالم بد شد بر حسب یک اتفاقی کمتر از یک سال از عروسیمون می گذشت و اون تو شهر قم بود و من مجبور شدم چند روزه برم شهر خودمون که 8 ساعتی فاصله داشت با قم.
سه روز از رفتنم نمی گذشت که درد ناگهانی تو وجودم احساس کردم و این درد منو تا پای مرگ کشوند دردی که هیچ ریشه ای براش نبود و امبولانس و اورژانسو هیچ کس نمی تونست کمکم کنه . فقط صدای جیغ و گریه های خانوادمو می شنیدم و فریادهای برادرم.
حالم بد بود و بعد هم هیچی نفهمیدم .
وقتی به هوش اومدم همه داغون بودن. مادرم میگفت تو اون حالت فقط فریاد میزدی اسم شوهرتو می آوردی می گفتی سید نفهمه . دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش و بمیرم . درسته من اون لحظه از خدا خواستم یک بار دیگه شوهرمو ببینم و بعد بمیرم .
فردای اون روز شوهرم شک کرد که منی که هر یک ساعت باید صداشو می شنیدم و برام شعر می خوند چرا حتی پیامک هاشو جواب نمیدم . مادرم با زبان بی زبانی بهش گفت چه اتفاقی افتاد و همسرم با دمپایی و لباس معمولی ای راهو 5 ساعته اومد که همه متعجب شدن .
بغلم کردو زد زیر گریه ... و بعد سجده ی شکر که زنده ام و بجا اورد . تازه متوجه شده بود تو جمع منو بغل کرده و حالا گونه هاش سرخ شده بود و از خجالت نمیتونست سرشو بالا کنه .
من اونجا فهمیدم شوهرم چقدر منو دوست داره و من هم چقدر عاشقشم .
مادرم میگفت داد پرستارها با فریاد من در اومده بود از بس شوهرم شوهرم می کردم و اونو می خواستم . تا یک هفته آقا سید کنارم بود و بعد با نازو نوازش منو اورد قم . و باز هم یک هفته مرخصی از درس و رسیدن به من .
دلم میخواست کنیزی سادات و بکنم . هر چند خودم هم فرزند حضرت زهرا هستم . ولی فکر نمیکردم یه روز اون بخواد به من تا این حد خدمت کنه ..
دوستش دارم . بی نهایت
...خدایا شکرت
+ نوشته شده در دوشنبه 91/3/15ساعت 6:51 عصر توسط همسر یک طلبه
| نظر
|